حـــدیــث دوســــت

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد
مشخصات بلاگ
حـــدیــث دوســــت

...

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۵۵ مطلب با موضوع «حرف دل» ثبت شده است

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

شب پنجم

شب پنجم به حبیب بن مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت سالة امام مجتبی علیه السلام  نیز منسوب است. عبدالله علیه السلام  در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین علیه السلام در ظهر عاشورا به شهادت رسید.


زهیر، الگوی عاشقی کربلاست.

او تا چند روز پیش، از دیدار حسین علیه السلام هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد.



از حسین فراری بود

اما امروز کنار او قرار گرفته است زهیر...

اقبال را ببین




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۵
حدیث دوست
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

شب چهارم

   امشب یاد فرزندان زینبیم


          با هر چه دارایی اوست آمد بهمراه دو فرزندش 




   در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند.
 حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیلة بنی  هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود  کفن پوش و فدیة راه حسین (علیه السلام) کرده ، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به   دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.
  مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه  السلام) به او فرمود:

  این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد. 
  بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما  اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن    بگیرید.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۵
حدیث دوست
دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

شب سوم

روضه شب سوم روضه دختر است

دختری در فراق پدر

روضه آه جگر سوز و دم بر نیاوردن

حرف نگفتن و گریستن

شب سوم اما دلی بزرگ میخواهد تا تحملش کنی

 


 

 

چقدر فرق است

 

سرت را روی پای دخترت بگذاری

یا سرت را روی پای دخترت بگذارند

؟ ؟ ؟

 

 

 

 

روزم سیاه است

در شام اولاد علی بودن گناه است 

در کوچه بازار

دستان گرم عمه تنها سرپناه است

اولاد زهرام

دستی که میگیرم به پهلویم گواه است

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۵
حدیث دوست
يكشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

شب دوم

از مداحان و منبریها شب دوم روضه حر را میشنوم

از شب اول اما دلم را قدری قرار می‎دهد این روایتهای تکرار ناشدنی

. تا صبح، قصه‌ی حرّ را گوش کنم و فکر کنم می‌شود دقیقه‌ی نود هم آدم بشوم.

فکر کنم تو هنوز هم از من ناامید نشده‌ای.

جایی ایستاده‌ای و منتظری که من سرم را پایین بیندازم،

گردنم را کج کنم و بپرسم: «هل لی مِن توبه»؟!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۵
حدیث دوست
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۴۲ ب.ظ

حی علی العزا


ماه تو که می‌رسد؛


مشکی دیگر دلگیر نیست…




 هنوز وقت سکوت بود اما ... به محرم که می‎رسم واژه‎ها شورش می‎کنند. کاش شعر می‎دانستم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۳ ، ۲۰:۴۲
حدیث دوست
شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ

روز اکمال دین

غدیر جمله ای که از نظر شهید مطهری ارزش ده ورق  را دارد:


جمله ای دارد صعصعة بن صوحان عدی، از اصحاب  که بسیار زیباست.
(جناب  از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام است، از آن تربیت شده های حسابی علی [علیه السلام]؛ مرد خطیب و سخنوری هم است...)


عیدغدیر

این شخص یک تبریک خلافت به  گفته در سه چهار جمله که بسیار جالب است. وقتی که امیرالمؤمنین خلیفه شد، افراد می آمدند برای تبریک گفتن؛ یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته است. 
ایستاد و خطاب به امیرالمؤمنین گفت: (ایــن ســه چـهـار جـمـلـه ارزش ده ورق مـقـالـه را دارد.)

عــلی! تــو کــه خـلیفه شـدی، خــلافت بـه تـو زیـنـت نـداد، تــو بـه خـلافـت زیـنـت بـخشـیدی؛
خـلافـت، تــو را بـالا نــبرد، تــو کــه خــلیفه شــدی مـقام خــلافـت را بـالا بــردی؛ 
عـلـی! خــلافـت، بـه تــو بیــشتر احــتیاج داشـت تـا تــو بـه خــلافت.



«من کنتُ» که بر حیدر کرار رسیده است

حقّ است و سرانجام به حقدار رسیده است









۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۶
حدیث دوست
سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۵ ق.ظ

مراقب زبانت باش

یک تکه گوشت کوچک است، اما امان از وقتی که نسنجیده به حرکت در آید؛ چه‌ها که نمی‌گوید! نگاهش که می‌کنی، می‌بینی ادعا خیلی دارد؛ اما حریف این تکه گوشت نمی‌شود.و چه درنده‌ای است این تکه گوشت کوچک در دهان که وقتی رها شود، از هجومش در امان نخواهی بود!



خوب که بنگری، می‌بینی اگر حرف نزده باشی، کلام و سخن و در اصل، این تکه گوشت در اختیار توست؛ گویی گروگان توست. اما وقتی لب به سخن می‌گشایی و زبان را رها می‌کنی تا در کام بچرخد ... آنگاه تو در گرو آن هستی. ضرب‌المثل قدیمی‌ها را یادت هست: «حرف نگفته را همیشه می‌توان گفت». پس:

مزن بی‌تأمل به گفتار، دم  نکو گو، اگر دیر گویی چه غم؟

مراقب زبانت باش که اگر بی‌دقتی کنی، گاهی زبانت، حرف‌های درونی و اسرار پنهانی‌ات را فاش می‌کند و گاه با همین زبان، از زبان شیطان سخن می‌گویی و سخنگوی او می‌شوی که «شیطان تو را به عنوان مرکب سواری خویش قرار می‌دهد و به مزدوری خود می‌گیرد و از زبان تو، حرف خود را به دیگران می‌رساند».

مگر نه این‌که سخن گفتن جزء عمل است و درباره‌اش بازخواست خواهی شد و مگر نه این‌که اگر بیشتر سخن گویی، خطایت هم بیشتر خواهد شد! پس، کمتر سخن گوی که کم حرفی نشانه خردمندی است:

«إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الکَلامُ»

مراقب زبانت باش که رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ ضمیر:

«مَا أضْمَرَ أحدٌ شیئاً إلاّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ  هیچ کس چیزی را پنهان نمی‌کند، مگر آن ‌که از لغزش‌های زبانش و تغییرات چهره‌اش آشکار می‌شود».

وقتی طلا و نقره یا درّی گرانبها داری، می‌کوشی تا خوب نگه‌داری‌اش کنی و از گزند آفات محفوظش داری، اما برای زبانت چه کرده‌ای؟ چقدر کوشیده‌ای تا بیهوده لب به سخن نگشایی و سخن بی‌جا نگویی که نکند با سخنی نعمتی سلب شود یا کیفری فراهم آید؟...

... و این زبان ... شگفتا از کارش که اگر مهار نشود و لجام گسیخته باشد، چه گناهان که نمی‌کند، چه آبروها که نمی‌ریزد، چه دوستی‌ها که به دشمنی بدل نمی‌شود، چه پشیمانی‌ها که پیش نمی‌آید، چه دل‌ها را که نمی‌شکند و چه اسراری را که فاش نمی‌کند... و به راستی اندیشه کردن که «چه بگویم؟»، به از پشیمان شدن که «چرا گفتم؟»

 





ندانی که سخن عین صواب است، مگوی...

مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ الاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید




کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چـیزی که نپرسند تو از پیش مـــگوی
دادنـد دو گــوش و یـــک زبـان از آغــاز 
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۵
حدیث دوست
جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳ ب.ظ

خودت برای ظهورت دعا کن

رو نوشت روز ها را روی هم سنجاق کردم
 
شنبه های بی پناهی ،

جمعه ها بی قراری

بیا که برای آمدنت  زود هم دیر است.





اینجا پشت هر عجل علی ظهورک نوشته ساخت چین
آقابیاها شده الکی
هیچکس به فکرت نیست
آقا خودت برای ظهورت با زبان بی گناهت دعا کن ...


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۳
حدیث دوست
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

دعا میکنم بمانی برایـــَم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم 



رهبر



رهبــَرم...

سید عــَلی. .

دعا میکنم بمانی برایـــَم...

دعایـــَم کن

بمانم به راهــــَت...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۳
حدیث دوست
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۲۹ ق.ظ

امامت از تو راضی باشد

در یکى از روزها، یونس ابن عبدالرحمن در نزد امام مشغول مذاکره بود که ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام علیه السلام ، به یونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هیچ گونه عکس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر علیه یونس ، به سخن چینى و ناسزاگوئى آغاز کردند.
و در این بین حضرت رضا علیه السلام  سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنى نمى فرمود؛ و نیز عکس العملى ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، یونس با حالتى غمگین و چشمى گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! من فدایت گردم ، با چنین افرادى من معاشرت دارم ، در حالى که نمى دانستم درباره من چنین خواهند گفت ؛ و چنین نسبت هائى را به من مى دهند.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۲۹
حدیث دوست