حـــدیــث دوســــت
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو
و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،
اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره د♥ل چه می کشد میان این زد و خورد !
شاید برایت عجیب است این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .
لقمان مملوک
لقمان حکیم در آغاز کار غلامی مملوک بود، خواجه ای توانگر و نیک سرشت داشت اما در عین توانگری از عجز و ضعف شخصیت مبرا نبود، در برابر اندک ناراحتی شکایت می کرد و ناله می نمود، لقمان از این برنامه رنجیده خاطر بود ولی از اظهار این معنی پرهیز می نمود، زیرا می ترسید اگر با او در این برنامه به صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهیش جریحه دار گردد، از این رو روزگاری منتظر فرصت بود تا خواجه را از این گله و شکایت بازدارد، تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه برای او فرستاد. خواجه که از مشاهده فضائل لقمان سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، آن میوه را از خود دریغ داشت، تا به لقمان ایثار کند، کاردی طلبید و با دست خود آن را برید و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول کرد.
لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده روئی خورد تا یک قطعه بیش نمانده بود که خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخی آن روی درهم کشید آنگاه با تعجب از لقمان سؤال کرد چگونه خربزه ای تلخ را این چنین با گشاده روئی تناول کردی و سخنی به میان نیاوردی؟
لقمان که از ناسپاسی خواجه در برابر حق و هم چنین از ضعف و از زبونی او ناراضی بود، دید فرصتی مناسب برای آگاه کردن او رسیده از این رو با احتیاط آغاز سخن کرد، و گفت:
حاجت به بیان نیست، که من ناگواری و تلخی این میوه را احساس می کردم و از خوردن آن رنج فراوان می بردم ولی سال ها می گذرد که من از دست تو لقمه های شیرین و گوارا گرفته ام و از نعمت های تو متنعمم ، اکنون چگونه روا بود که چون لقمه تلخی از دست تو بستانم شکوه و گله آغاز کنم و از احساس تلخی آن سخنی به زبان آورم؟
خواجه از شنیدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه کرد، و در برابر آن قدرت روانی به زانو درآمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذیب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زیور صبر بیاراید.
بهترین شنبه زندگیمان را همراه با شادی و سلامتی و انرژی از داشتن خانواده
ای خوب و سقفی بالای سر ،کاری برای امرار معاش ، سلامتی و آرامش برای بهره
بردن
و از همه مهمتر خدایی که همیشه و همه جا پشت و پناه ماست ....
پس به
جای لعنت به این شنبه با یک انرژی مثبت و توکل بر خدا شکر گذار بوده
و
خودمون و برای سالی پر از شادی ، سلامتی ، ارامش ، کسب حلال و ارزوهای خوب
آماده کنیم ....
این شنبه ، بهترین شنبه برای شروع و به رشد رسیدن و موفقیت خواهد بود.
زغالهای خاموش را
کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شود...
همنشینی اثر دارد.
ما هم اگر کنار کسانی بشینیم،
که روشنند و نورانیت و حرارتی دارند،
ما هم نورانیت و حرارتی میگیریم...
ماهم مثل زغال خاموشیم.
یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم این است:
"یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا"
وای برمن...
ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمی نشستم،
او تاریک بود و مرا مثل خود تاریک کرد.
فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا:
انقلاب اسلامی ایران، استثنایی بود. فداکاری و شهامت شما نیز عجیب بود. شما به ما درس خوبی دادید؛ شهادت طلبی، شجاعت و... تلقی خودتان را از اسلام به کشورهای منطقه صادر کردید.انقلاب را به تمام جهان صادر کردید. ایران با نیروهای مذهبی و مردمی، قابلیت استقامت در مقابل همه توطئه ها را دارد.
بارانهای شبانه، هوای روزهای اینجا را خوب میکند.
ن
میدانم این نسیمهای خنک، روزها را خواستنیتر کرده یا عطر مهربانی تو که همهجای زمین و زمان را برداشته،
همهجای زندگیِ من را...
نگفته بودم من
آدمِ ایمانآوردنهای بعدِ بارانم؟! ...
وَ هو الّذی ینزّل الغیث مِن بعدِ ما قنطوا و ینشرُ رَحمَته.
و اوست که بعدِ ناامیدی باران میباراند و...
پ ن : باشد، حواسم هست؛ شبها را باید بارید که روزها خوب بشوند.