این قافله عمر عجب میگذرد
این رقص موج زلف خروشنده ی تو نیست
این سیب سرخ ساختگی خنده ی تو نیست
ای حُسْنت از تکلف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبنده ی تو نیست
در فکر دلبری ز من بی نوا مباش
صیدی چونین حقیر برازنده ی تو نیست
شب های مه گرفته ی مرداب بخت من
ای ماه جای رقص درخشنده ی تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسر شأن چشم فریبنده ی تو نیست؟
ﺩﻧﺒﺎﻝِ ﻋﺸﻖ ﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺎﻓﺘﻢ
ﺟﻮﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﯾﺎﺑﻨﺪﻩﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت
جز حسرت گذشته در آینده ی تو نیست
فاضل نظری
دل نوشت :
این برگه های تقویم یک سال عمر ماست
شیرین . تلخ . خوب . بد
گذشت بهر صورتی که بود
خدا کنه قدمهامون درست گذاشته باشیم و ردپایی که از خودمون به جا میذاریم و بتونیم بهشون افتخار کنیم
خوبه که از لحظه بهره ببریم از ثانیه های عمرمون ازاینکه حالا که فرصتی هست خودمون و بالا بکشیم
امان از یوم الحسرت