حـــدیــث دوســــت
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد
اَسْئَلُک سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدآئِدِ حاجَتَهُ ........
خدایا از تو درخواست می کنم درخواست کسی که سخت فقیر و بی چیز شده و خواسته اش را هنگام سختی ها پیش تو آورده .........
( فرازی از دعای کمیل)
پ ن : خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
لقمان مملوک
لقمان حکیم در آغاز کار غلامی مملوک بود، خواجه ای توانگر و نیک سرشت داشت اما در عین توانگری از عجز و ضعف شخصیت مبرا نبود، در برابر اندک ناراحتی شکایت می کرد و ناله می نمود، لقمان از این برنامه رنجیده خاطر بود ولی از اظهار این معنی پرهیز می نمود، زیرا می ترسید اگر با او در این برنامه به صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهیش جریحه دار گردد، از این رو روزگاری منتظر فرصت بود تا خواجه را از این گله و شکایت بازدارد، تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه برای او فرستاد. خواجه که از مشاهده فضائل لقمان سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، آن میوه را از خود دریغ داشت، تا به لقمان ایثار کند، کاردی طلبید و با دست خود آن را برید و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول کرد.
لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده روئی خورد تا یک قطعه بیش نمانده بود که خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخی آن روی درهم کشید آنگاه با تعجب از لقمان سؤال کرد چگونه خربزه ای تلخ را این چنین با گشاده روئی تناول کردی و سخنی به میان نیاوردی؟
لقمان که از ناسپاسی خواجه در برابر حق و هم چنین از ضعف و از زبونی او ناراضی بود، دید فرصتی مناسب برای آگاه کردن او رسیده از این رو با احتیاط آغاز سخن کرد، و گفت:
حاجت به بیان نیست، که من ناگواری و تلخی این میوه را احساس می کردم و از خوردن آن رنج فراوان می بردم ولی سال ها می گذرد که من از دست تو لقمه های شیرین و گوارا گرفته ام و از نعمت های تو متنعمم ، اکنون چگونه روا بود که چون لقمه تلخی از دست تو بستانم شکوه و گله آغاز کنم و از احساس تلخی آن سخنی به زبان آورم؟
خواجه از شنیدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه کرد، و در برابر آن قدرت روانی به زانو درآمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذیب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زیور صبر بیاراید.
امام هفتم (علیه السلام) فرموده اند: رجب
نام نهری است در بهشت که از شیر، سفیدتر و از عسل، شیرینتر است; هر کس یک روز از
آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بیاشامد.
از
امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است، پس در
این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را «اصب» میگویند
زیرا که رحمت خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته میشود
بهترین شنبه زندگیمان را همراه با شادی و سلامتی و انرژی از داشتن خانواده
ای خوب و سقفی بالای سر ،کاری برای امرار معاش ، سلامتی و آرامش برای بهره
بردن
و از همه مهمتر خدایی که همیشه و همه جا پشت و پناه ماست ....
پس به
جای لعنت به این شنبه با یک انرژی مثبت و توکل بر خدا شکر گذار بوده
و
خودمون و برای سالی پر از شادی ، سلامتی ، ارامش ، کسب حلال و ارزوهای خوب
آماده کنیم ....
این شنبه ، بهترین شنبه برای شروع و به رشد رسیدن و موفقیت خواهد بود.
قیصر روم برای یکی از خلفای بنی عباس ، در ضمن نامه ای نوشت :«ما در کتاب انجیل دیده ایم که هرکس از روی حقیقت سوره ای بخواند که خالی از هفت حرف باشد ، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام میکند ، و آن هفت حرف عبارتند از :«ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف» ما هر چه بررسی کردیم ، چنین سوره ای را در کتاب های تورات و زبور وانجیل نیافتیم ، آیا شما در کتاب آسمانی خود ، چنین سوره ای را دیده اید؟»
خلیفه عباسی دانشمندان را جمع کرد ، واین مساله را با آنها در میان گذاشت، آنها از جواب آن درماندند، سر انجام این سوال را از امام هادی (علیه السلام) پرسیدند آن حضرت در پاسخ فرمودند: آن سوره ، سوره «حــمد» است ، که این حروف هفتگانه در آن نیست .
پرسیدند : فلسفه ی نبودن این هفت حرف ، در این سوره چیست؟
فرمودند : حرف «ث» اشاره به «ثبور»(هلاکت) و حرف «ج» اشاره به «جحیم» (نام یکی از درکات دوزخ) و حرف «خ» اشاره به «خبیث» (ناپاک) و حرف «ز» اشاره به «زقوم» (غذای بسیار تلخ دوزخ) و حرف «ش» اشاره به «شقاوت»(بدبختی) و حرف «ظ» اشاره به «ظلمت» (تاریکی) و حرف «ف» اشاره به «آفت» است.
خلیفه ، این پاسخ را برای قیصر روم نوشت
، قیصر پس از دریافت نامه ، بسیار خوشحال شد، و به اسلام گروید، و در حالی
که مسلمان بود از دنیا رفت.
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم (علیهم السلام) ، محمد محمدی اشتهاردی، موئسسه انتشارات نبوی
گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریــغ *
نه روزگار بماند و نه روزگار دریـغ*
نکردهام همهٔ عمر یک عمل حاصل *
نبودهام نَفَسی با تو هوشیار دریـغ*
هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود *
به هرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ *
به
یار گفتم کامسال کار خواهم کرد*
گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ *
زهر چه بینم و رویت در آن نمیبینم*
هزار بار فسوس و هزار بار دریغ*
نه یک فسوس و
ده و صد که بیحساب افسوس*
نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ . . .
وبِعزَّتِکَ لی فی کُلِّ الاحْوالِ رَؤُوفاً، وَعَلَیَّ فِی جَمِیعِ الامُورِ عَطُوفاً!