دریغ
گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریــغ *
نه روزگار بماند و نه روزگار دریـغ*
نکردهام همهٔ عمر یک عمل حاصل *
نبودهام نَفَسی با تو هوشیار دریـغ*
هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود *
به هرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ *
به
یار گفتم کامسال کار خواهم کرد*
گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ *
زهر چه بینم و رویت در آن نمیبینم*
هزار بار فسوس و هزار بار دریغ*
نه یک فسوس و
ده و صد که بیحساب افسوس*
نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ . . .
وبِعزَّتِکَ لی فی کُلِّ الاحْوالِ رَؤُوفاً، وَعَلَیَّ فِی جَمِیعِ الامُورِ عَطُوفاً!